از حرف زدن در مورد زندگی شخصی ام و یا لاف زدن در مورد چیز هایی که ندارم و انجام نمی دهم بیزارم اما امروز دوست دارم کمی بیشتر در مورد خودم با شما حرف بزنم.

 

دوران قرنطینه ی من اینگونه سپری می شود.

هر روز صبح دو سه شات اسپرسو میخورم، و بعد از ظهر دوباره دو سه شات اسپرسو دیگر میخورم و البته گاهی اوقات شب ها هم دو سه شات دیگر میخورم تا به اصطلاح خودم  "هدشات (HEADSHOT)" شوم یعنی چشمانم باز شود و تمرکزم روی کاری که انجام می دهم بیشتر شود.

 در حال حاضر به سمت 30 کتاب بطور همزمان، حمله ور شده ام، تند تند سعی میکنم کتاب ها را بخوانم و آموزش ها را در زندگی واقعی ام تست کنم، و اثراتش را ببینم، از برنامه ریزی ذهن ناخودآگاه، تا شکرگزاری و یا هر چیزی که به اصطلاح "قدرت" و "دانش" ام را بیشتر کند.

 

حس بیماری که دیوانه وار به "حقیقت" چنگ می زند

هر کسی من را از نزدیک دیده باشد مطمئن است که هرگز "دروغ" نمی گویم، دروغ را آنقدر وحشتناک می بینیم که همیشه فاصله ام را با آن حفظ می کنم. تمام تلاشم برای "کشف حقیقت" است.
در این بین تمام شبکه های اجتماعی از قبیل اینستاگرام، تلگرام و غیره را غیرفعال کرده ام و تمام تمرکزم روی کشف حقیقت دیگری است. این که دوست دارم چطور زندگی بکنم؟ به دنبال چه راهی باشم؟ و اصطلاحا چه نقاب شخصیتی را برچهره بزنم و در جامعه حاضر شوم؟

تمام راه ها، تمام شخصیت ها، تمام آینده ی ممکن را درون ذهنم تصور می کنم، هر کدام مزایا و معایب خودش را دارد اما "تا کنون" به هیچ یک از این دروغ های شخصیتی قانع نشده ام، اما بطور قطع "مطمئنم" که حتما باید "دروغی" برای زندگی کردن بین مردم بسازم، دروغی از جنس نقاب شخصیتی.

چون همانطور که میدانید رسیدن به خواسته ها در جامعه با "دروغ" امکان پذیر است. بنابراین تمام تلاشم برای یافتن نقاب شخصیتی، شرطی سازی آن توی ذهن و بدنم و "رفتار کردن طبیعی" براساس آن است.

راستی باید این را هم بگویم که "آستانه تحمل" ام دارد به پایان می رسد، دوست دارم تمام زندگی گذشته ام دچار فروپاشی شود، تمام خانواده، اطرافیان و حتی شغل فعلی و یا هرچیزی که مربوط به "گذشته ام" بوده است از بین برود، تصمیمی سخت، راهی دردناک و آغازی وحشتناک که پایانی نامعلوم خواهد داشت!

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها